بهار شاد و غمگین!
عید امسال هم تا هفتم رنگ و بوی فاطمی داشت و از اون به بعد چند جا رفتیم صله رحم ... سیزده به در هم شاهرود بودیم و با خاله ها و دایی ها رفتیم تفریح، سه تایی سوار قایق شدیم و کلی ذوق کردی و دوست داشتی و ... اما بعد از عید هنوز خاله جون بود و تو همون حال و هوای خوش بودیم که متاسفانه خبردار شدیم خاله ی مامانی تهران بستریه و قبل از یک عمل به هوش و بعد از عمل بی هوش و کما و در کمال ناباوری ... همگی ما شوکه شدیم و عزادار... اطرافیان مامانی رو شبیه این خاله میدونستن ( خدا بیامرز خوشگل بود اما نمیدونم چرا همه می گفتن من به این خاله شبیه ام!) و از اونجایی که خدا هیچ وقت نخواست اون خدابیامرز بچه ای داشته باشه منو مثل دختر خودش می دونست و حتی ی...
نویسنده :
مامان جون
11:03